هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

9- تاریخ اسلام / سفر امام حسن عسگری (ع) به جرجان

در روز سوم ربیع الثانی حضرت امام حسن عسگری (ع) برای وفا به وعده ای که فرموده بود و آشکار شدن معجزاتی از آن بزرگوار به «طی الارض» از «سامراء» به «جرجان» (گرگان فعلی) نزول اِجلال فرمود (1) .

«جعفر بن شریف» می گوید : سالی قصد حجّ کردم و قبل از حجّ به زیارت حضرت امام حسن عسگری (ع) در «سامراء» رفتم . اموالی از شیعیان همراهم بود که باید به آن حضرت می رساندم . خواستم از آن حضرت بپرسم اموال را به چه کَسی بدهم، ولی پیش از آنکه من صحبت کنم، حضرت فرمود : به مبارک خادم بده .

عرض کردم : همین کار را کرده ام ... و سپس گفتم : شیعیان شما در جرجان به شما سلام می رسانند .

حضرت امام حسن عسگری (ع) فرمود : مگر بعد از مراسم حجّ به جرجان برنمی گردی ؟

عرض کردم : برمی گردم یا بن رسول الله (ص) .

حضرت امام حسن عسگری فرمود : 170 روز دیگر، اوّل روز جمعه سوم ربیع الثانی به جرجان وارد می شوی، آن وقت به مردم اِعلام کن که من در آخرِ همان روز به جرجان می آیم . برو به سلامت . خداوند متعال تو را و آنچه با توست به سلامت به عهد و اولادت خواهد رسانید . پسری برای پسرت متولد شده است، نام او را «صلت» بگذار که خداوند به زودی او را به حدّ کمال می رساند و از اولیاء ما خواهد بود .

من عرض کردم : یا بن رسول الله (ص) ! ابراهیم بن اسماعیل جرجانی از شیعیان شماست و به دوستان شما هر سال بیش از صد هزاردرهم احسان می کند، و در جرجان از اشخاصی است که متنعم به نعمت های الهی است .

حضرت امام حسن عسگری (ع) فرمود : خداوند به ابواسحاق ابراهیم بن اسماعیل در مقابل احسانی که به شیعیان ما می کند، جزای خیر بدهد و گناهان او را بیامرزد و او را پسری صحیح الاعضاء روزی فرماید که قائل به حق باشد . به ابراهیم بگو، «حسن بن علی» می گوید نام پسر خود را «احمد» بگذار .

«جعفر بن شریف» می گوید از خدمت حضرت امام حسن عسگری (ع) مرخص شدم و به حجّ رفتم و بازگشتم و در روزی که حضرت امام حسن عسگری (ع) معین فرموده بود، به سلامت وارد جرجان شدم . هنگامی که اصحاب ما برای تهنیت آمدند، به ایشان گفتم : حضرت امام حسن عسگری (ع) مرا وعده داده که در آخرِ این روز به اینجا تشریف می آوردند، پس مهیّا شوید و مسائل و حوائج خود را آماده کنید .

شیعیان چون نماز ظهر و عصر را به جای آوردند، در خانه من جمع شدند، ناگاه حضرت امام حسن عسگری (ع) در همان ساعتی که فرموده بود، وارد شد . هنگام ورود بر ما سلام کردند و ما به استقبال شتافتیم و دست آن حضرت را بوسیدیم . آنگاه حضرت فرمود : من به جعفر بن شریف وعده کرده بود که در آخرِ این روز نزد شما بیایم . من نماز ظهر و عصر را در «سامراء» به جا آوردم و نزد شما آمدم تا با شما تجدید عهد نمایم . اکنون شما حوائج و مسائل خود را بیاورید .

اوّل کسی که ابتدا به سئوال کرد «نضر بن جابر« بود . او گفت : یا بن رسول الله (ص) ! پسر من از هر دو چشم نابیناست، دعا بفرمایید تا خداوند دیده هایش را به او برگرداند .

حضرت امام حسن عسگری (ع) فرمود : او را حاضر کن .

او را حاضر کرد و حضرت دستِ مبارک بر چشمان او کشید و چشمانش روشن شد .

پس از «نضر بن جابر»، دیگران، یک یک آمدند و حوائج خود را بیان کردند و حضرت امام حسن عسگری (ع)، حاجت های آنان را برآورده می نمود، تا اینکه حوائج همه را برآورد و مسائل آنها را جواب فرمود و همان روز به «سامراء» مراجعت نمود .

پی نوشت

1- بحارالانوار، علاّمه مجلسی، ج 50، ص 263