هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

6- آشنایی با قرآن کریم / قرآن کریم و مردان پیر ! (4)

 

 

 

قرآن کریم و مردان پیر ! 

 

 

قسمت چهارم

 

 

 

حضرت شعیب (علیه السلام)

 

 

 

داستانِ سنّ پیریِ حضرت شعیب (علیه السلام) نیز به نوع خود جالب و شنیدنی است .

 

 

 

حضرت شعیب (علیه السلام)، پیامبری الهی برای راهنمایی و هدایت مردم شهر «مدین» است . در قرآن کریم از این مرم، با نام «اصحاب الایکه» یاد شده،

 

 

 

حضرت شعیب (علیه السلام)، در راه هدایت و ارشاد قومش، تلاش های بسیاری می کند، و هرگز آن قوم لجوج به راه راست هدایت نمی شود و سرانجام به وسیله ی عذاب «زلزله» همگی نابود شدند .

 

 

 

خداوند در آیه 94 سوره هود به عذاب ظالمان مردم مدین اشاره می کند و می فرماید : 

 

«وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نجَّیْنَا شعَیْباً وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِینَ ظلَمُوا الصیْحَةُ فَأَصبَحُوا فى دِیَرِهِمْ جَثِمِینَ»

 

 

«و همین که اَمر ما (عذاب موعود) آمد، شعیب و گروندگان به وى را، با رحمت خود نجات دادیم، و صیحه همه آنهایى را که ستم کردند، بگرفت، و در محل سکونتشان به صورت جسدى بى جان در آورد .»

 

 

نکته ای که در آیه فوق وجود دارد، این است که خداوند می فرماید : «شعیب و ایمان آوردگان به او را نجات دادیم، بنابراین، حضرت شعیب (علیه السلام) و مؤمنان در این شهر باقی می مانند و زندگی می کنند و مدّتی از این واقعه می گذرد ... 

 

 

 

 

 

بسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

 

 

 

«وَ لَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ یَسقُونَ وَ وَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَینِ تَذُودَانِ  قَالَ مَا خَطبُکُمَا  قَالَتَا لانَسقِى حَتى یُصدِرَ الرِّعَاءُ  وَ أَبُونَا شیْخٌ کبِیرٌ»

 

 

 

«و چون (موسی) به آب مدین رسید، مردمى را دید که از چاه آب مى ‏کِشند، و در طرف دیگر، دور از مردم، دو نفر زن را دید که گوسفندان را از اینکه مخلوط با سایر گوسفندان شوند، جلوگیرى مى ‏کردند، موسى پرسید : چرا ایستاده‏اید ؟ گفتند : ما آب نمى ‏کِشیم تا آن که چوپان ها، گوسفندان خود را ببرند، و پدر ما پیرى سالخورده است .»

 

 

قرآن کریم / سوره قصص / آیه 23

 

 

 

 

 

 

به موازی این داستان، در سرزمین مصر، فرعون به بنی اسرائیل ظلم بسیاری می کند، پسرانشان را می کُشد و زنانشان را برای خدمتگزاری زنده نگه می دارد، و از آنجایی که خداوند عزّ و جلّ، همیشه شرایط را طوری فراهم می کند که : «سنگ کنار شیشه نگه داشته می شود»، بنابراین، حضرت موسی (علیه السلام) از طفولیت در کاخ همان فرعونی بزرگ می شود که پسرانِ قومش را می کُشت .

 

 

 

بلاخره، حضرت موسی (علیه السلام) بزرگ می شود، و از کاخ فرعون به قصد گردش در شهر بیرون می آید . در جایی می بیند که یکی از افراد فرعون، به یکی از افراد قومش (یعنی بنی اسرائیل) ظلم و تعدّی می کند، و حضرت موسی (علیه السلام) برای نجات آن بنی اسرائیلی، ضربه ای به آن ظالم می زند، امّا، چه ضربه ای، ضربه ای کاری ! که درجا آن ظالم کُشته می شود .

 

 

 

خبرِ این موضوع به گوش فرعون و فرعونیان می رسد، و ناگاه به خود می آیند که : «این موسی، همان پیامبر مبعوث بر بنی اسرائیل است !»

 

 

 

بنابراین، تصمیم می گیرند که بلادرنگ آن حضرت را بکُشند، امّا، غافل از اینکه مرد مؤمنی در دربار فرعون هست که ایمانش از فرعونیان پنهان داشته است . این مرد مؤمن، وقتی خبرِ کُشتن حضرت موسی (علیه السلام) را می شنود، بلافاصله، شتابان خودش را به شهر می رساند تا حضرت موسی (علیه السلام) را با خبر بکند و ایشان را نجات بدهد .

 

 

 

حضرت موسی (علیه السلام) نیز بی درنگ از سرزمین مصر خارج می شود، و می رود و می رود تا می رسد به اوّل شهر «مدین»، شهرِ حضرت شعیب (علیه السلام)، در آنجا می بیند که عدّه ای چوپان بَر سر چاه هستند و آب از چاه بیرون می کِشند تا گوسفندانشان را سیراب کنند، و سپس متوجه می شود که دو دختر خانم، دو بانوی محترم، در کناری ایستادند، و منتظر هستند، و همینطور نمی گذارند که گوسفندانشان با گوسفندهای چوپانان قاطی بشود .

 

 

 

حضرت موسی (علیه السلام)، که پیامبری غیور و غیرتمند است، به سراغ آنها می رود و از آنها می پُرسد : قضیه چیه ؟ چرا شما دو بانوی محترم اینجا هستید ؟

 

 

 

آن دو بانوی محترم نیز پاسخ می دهند : برای سیراب کردن گوسفندان بدینجا آمدیم ؟

 

 

 

و گویا، دوباره حضرت موسی (علیه السلام) می پرسد : چرا شما برای سیراب کردن گوسفندان بدینجا آمدید ؟

 

 

 

یعنی اینکه آیا مردی در خانواده ی شما نیست ؟ آیا پدر ندارید ؟

 

 

 

آن دو بانوی محترم نیز پاسخ می دهند : خیر، ما تنها دو دخترِ پدرمان هستیم، و پدرمان {یعنی حضرت شعیب (علیه السلام)} نیز مردی پیر و سالخورده است .

 

 

 

این موضوع، نیز در آیه 23 سوره قصص بدان اشاره شده است .

 

 

 

 

تهیه و تنظیم : منیژه شهرابی

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد