هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

12- داستان / جانم به فدایت (2)


 

سلام من به خدایی که در این نزدیکی است ...

 

زن می خواهد حرف را عوض کند .

زن : میگم پرایدم بَد نیستا ... ماشین خوش دستیه .

پسر با شیطنت : بله با موتور ان ... ژک ... توری ...

دوباره هر دو می خندند .

زن : انشاءا... یه روزم بنز می خری ؟

پسر : انشاءا... اما زیاد برام فرق نمی کنه .

زن با شیطنت : بهرحال خانم خوشگلی مثل اگه منو بخوای سوار کنی ، بنز داشته باشی بهتره .

پسر با شیطنت : ای بابا تا اون موقع که من بخوام بنز بخرم ، دیگه باید نوه تونو سوار کنم .

زن با خنده : ای پدرسوخته ... تو هم به ما تیکه میندازی .



ادامه مطلب ...