هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

16- ادبیات / یوهانا اشپیری و «هایدی»

 

 

 

یوهانا اشپیری و «هایدی»

 

 

 

 

«یوهانا اشپیری» در 12 زوئن (23 خرداد) سال 1827 در شهر «هیرزل» کشور «سوئیس» به دنیا آمد، و در 7 ژولای (16 تیرماه) سال 1903 در سن 73 سالگی در شهر «زوریخ» کشور «سوئیس» از دنیا رفت .

 

 

«یوهانا اشپیری» نویسنده داستان های کودکان بود که بیشتر به خاطر نگارش رُمان «هایدی» شهرت جهانی پیدا کرد . البته «اشپیری»، بیشترین شهرت خود را مدیون ساخت انیمیشنی به نام «هایدی» می باشد که در تلویزیون تمامی کشورها به نمایش درآمده است .

 

 

 

رُمان «هایدی»

 

  

رُمان «سال های خانه به دوشی و یادگیری هایدی»، که به اختصار «هایدی» نامیده می شود، به زندگی دختر نوجوانی می پردازد که در کوهستان «آلپ» واقع در کشور سوئیس زندگی می کند .

 

 

این داستان، نخستین بار در سال 1880 در قالب کتابی با نام «برای بچه ها و آنهایی که بچه ها را دوست دارند»، نوشته شد . دو کتاب دنباله ی این داستان به نام های «هایدی بزرگ می شود»، و «بچه های هایدی»، توسط «چارلز تریتن» مترجم انگلیسی اثر اصلی، نوشته شده است .

 

 

کتاب های «هایدی» از معروف ترین آثار ادبیات سوئیس در جهان به شمار می روند، و در ایران حدود بیست بار به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است .

 

 

 

 

داستان هایدی، دختر سرزمین آلپ

 

 

 

«هایدی»، دختر بچه ی پنج ساله ای است که یک سال پس از تولدش، پدر و مادرش را از دست داده، و عمه اش سرپرستی او را به عهده می گیرد .

 

 

در واقع، داستان از روزی شروع می شود که عمه «دت»، کاری در شهر فرانکفورت پیدا کرده، و دیگر نمی تواند از «آدلاید» که همه او را «هایدی» صدا می زنند، نگهداری بکند .

 

 

بنابراین تصمیم می گیرد که او را به نزد پدربزرگش که تنها فامیل اوست، ببرد تا او مسئولیت سرپرستی «هایدی» را به عهده بگیرد .

 

 

پدربزرگ در دامنه کوه های آلپ، دور از روستا و مردمش، تنها با سگش زندگی می کند . او مردی منزوی است که با کَسی مراوده ندارد .

 

 

پدربزرگ با پیشنهاد عمه دت مخالفت می کند، امّا کاری از دستش ساخته نیست . «هایدی» خیلی زود خود را در قلب پدربزرگِ پیرش جا می کند و مورد لطف او قرار می گیرد .

 

 

تنها کَسی که به خانه ی پیرمرد رفت و آمد می کرده، چوپان کوچولویی به نام «پیتر» است که روزها، بُزهای اهالی روستا را برای چرا به اطراف خانه ی پیرمرد می برد .

 

 

«پیتر»، نزد مادربزرگش که پیرزنی نابینا است، زندگی می کند، و بزرگترین آرزوی این پیرزن، این است که کَسی برایش از روی کتاب محبوبش بخواند .

 

 

«هایدی»، روزهایی را بدین ترتیب در سرزمین آلپ، و در کنار پدربزرگش سپری می کند .

 

 

یک روز عمه دت متوجه می شود که یک تاجر ثروتمند آلمانی، دختری فلج به نام «کلارا» دارد، و چون «کلارا» دچار افسردگی ناشی از بیماری شده، درصدد پیدا کردن یک همراه و همدم برای «کلارا» است .

 

 

عمه دت، این موضوع را فرصت خوبی برای آموزش و تحصیل «هایدی» می بیند، و او ضمن معرفی «هایدی» به آن خانواده، ترتیب سفرِ او را به خانه ی «کلارا» را می دهد

 

 

 

«هایدی» که به پدربزرگ، کوهستان آلپ، و پیتر اُنس گرفته، مدّت زیادی را در خانه ی «کلارا» دوام نمی آورد، و آنجا را ترک می کند ...

 

 

 

تهیه و تنظیم : منیژه شهرابی

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد