هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

14- شعر / کوچه ی معرفت

  

 

کوچه ی معرفت ! 

 

 

معرفت، دُرّ گرانی ست، به هر کَس ندهند 

 

 پَرِ طاووس قشنگست، به کَرکَس ندهند

 

 

 

چند شب پیش، نگار یک اس ام اس برایم زد، به این مضمون :

 

 

کوچه ای را بود، نامش معرفت !

 

مردمانش با مَرام، از هر جهت !

 

 

سیل آمد، کوچه را ویرانه کرد

 

مردمش را با جهان بیگانه کرد

 

 

هر چه در آن کوی بود از معرفت

 

شُست و با خود بُرد سیلِ بی صفت

 

 

از تمام (آن) کوچه، تنها یک نفر

 

 خانه اش ماند و خودش جَست از خطر

 

 

رسم و راه نیک، هرجا بود و هست

 

از نهاد مردم آن کوچه است

 

 

چون که در اندیشه ام اینگونه ای

 

حتم دارم بچه ی آن کوچه ای

 

 

 

من هم در جواب، برایش پیام دادم که :

 

 

تو خودت یکی از ساکنانِ این کوچه ای !

 

 

نگار هم برایم اس ام اس داد که :

 

 

خاله ! می دونستی اسمِ کوچه ی ما «معرفتِ» !

 

 

البته، می دانستم، امّا آن لحظه که پیام را می نوشتم، در خاطرم نبود .

 

 

 

منیژه شهرابی