هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

۴- مقاله مذهبی / حضرت امام رضا (ع)، ضامن آهو (2)


زائری بارانیم، آقا به دادم می رسی ؟

بی پناهم، خسته ام، تنها، به دادم می رسی ؟

گرچه آهو نیستم، اما پُر از دلتنگیم

ضامن چشمان آهوها، به دادم می رسی ؟

(این اس ام اس را خواهرزاده ام، الهام برایم فرستاده است .)


باری برگردیم به داستان «ضامن آهو» که «شیخ صدوق» آن را در همین کتاب، و به مناسبت همین سفر نقل می نماید . شاید قبلاً ذکر این نکته بی فایده نباشد که در خلال کتاب «عیون اخبار الرضا» چند بار که شیخ صدوق حدیث یا مطلبی را نقل فرموده که خود صد در صد اعتقادی به صحّت روایت یا وثوقی به سلامت سند آن یا اطمینانی به ثقه بودن راوی آن نداشته است (ولو آن که آن را از مشاهیر هم نقل فرموده باشد)، بی اعتمادی خود را به آن مطلب تصریح می فرماید؛ (از جمله در صفحه 350 که می فرماید : قال مصنف هذا الکتاب، روی هذا الحدیث بریئی من عهدة صحته؛ یا در صفحه 192 : کان شیخنا محمد بن الحسن بن احمد بن الولید رضی الله عنه سیئی الرأی فی محمد بن عبد الله المسمعی راوی هذا الحدیث وانما اخرجت هذا الخبر فی هذا الکتاب لانه کان فی کتاب الرحمه وقد قرأته علیه فلم ینکره و رواه الیّ) .
و اینک ابتدا اصل داستان را با حذف اسانید (سندها) و رُوات (راویان) آن به عرض خوانندگان می رساند، سپس سند و روات حکایت را بازگو می کند که خوانندگان ملاحظه بفرمایند چه بزرگوار کسانی این داستان را نقل کرده و به صحّت آن گواهی داده و یا به اصطلاح روزنامه نویس ها خود قهرمان آن داستان بوده اند تا بدانجا که این روایت صد در صد مورد قبول شیخ صدوق (ره) قرار گرفته و ادنی شبهه در صحّت آن به خاطر شریفش خطور نکرده است :

... فلما کان یوم الخمیس استأذنته فی زیارة الرضا (علیه السلام) فقال: اسمع منی ما احدثک به فی امر هذا المشهد: کنت فی ایام شبابی اَتعصب علی اهل هذا المشهد واَتعرض الزوار فی الطریق واَسلُب ثیابهم ونفقاتهم ومرقّعاتهم، فخرجت متصیداً ذات یوم و اَرسلت فهداً علی غزال، فمازال یتبعه حتی التجأ الی حایط المشهد فوقف الغزال ووقف الفهد مقابله لایدنو منه فجهدنا کل الجهد بالفهد ان یدنو منه فلم ینبعث و کان متی فارق الغزال موضعه یتبعه الفهد فاذا التجأ الی الحائط رجع عنه فدخل الغزال جحراً فی حائط المشهد فدخلتُ الرباط وقلت لابی النصر المقری این الغزال الذی دخل هیهنا الان، فقال لم أره فدخلتُ المکان الذی دخله فرأیت بعر الغزال وأثر البول ولم أر الغزال وفقدته، فنذرت الله تعالی ان لا آذی الزوار بعد ذلک و لا اتعرض لهم الا بسبیل الخیر و کنت متی ما دهمنی أمر فزعت الی هذا المشهد فزرته وسألت الله تعالی فیه حاجتی فیقضیها لی ولقد سألت الله تعالی ان یرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً حتی اذا بلغ وقتل عدت الی مکانی من المشهد وسألت الله تعالی ان یرزقنی ولداً ذکراً فرزقنی ابناً آخر ولم أسأل الله تعالی هناک حاجة الا قضاها لی فهذا ماظهر لی من برکة هذا المشهد علی ساکنه السلام. (صفحه 386)

 
«
چون روز پنجشنبه برای زیارت امام رضا (ع)، از او اجازه خواستم . گفت بشنو که درباره این مشهد (یعنی این محل شهادت) با تو چه می گویم؛ در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرفداران این مشهد نداشتم و در راه، معترض زائران می شدم و لباس ها و خرجی و نامه ها و حواله هایشان را به ستیزه می ستاندم . روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم، یوز همچنان به دنبال آهو می دوید تا به ناچار، آهو را به پای دیواری پناهید و آهو ایستاد، یوز هم روبه رویش ایستاد، ولی به او نزدیک نمی شد .

هرچه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود، یوز نمی جست و از جای خود تکان نمی خورد؛ ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار دیوار) دور می شد، یوز هم او را دنبال می کرد، امّا همین که به دیوار پناه می برد، یوز بازمی گشت تا آن که آهو به سوراخ لانه مانندی در دیوار آن مزار داخل شد . من وارد رباط [معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروانسرا، خانقاه صوفیه، نقل شده است.] (تعبیر جالبی از مزار حضرت رضا در آن عصر) شدم، و از ابی نصر مقری (که لابد قاری راتب قبر مطهر حضرت یا دیگر مقابر اطراف قبر و داخل رباط بوده است) پرسیدم : آهویی که هم الان وارد رباط شد کو؟ گفت : ندیدمش .
آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود، درآمدم و پشگل های آهو و ردّ پیشابش [ادرار] را دیدم، ولی خود آهو را ندیدم . پس با خدای تعالی پیمان بستم که از آن پس زائران را نیازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان درنیابم . از آن پس، هر گاه که کار دشواری به من روی می آوردم، وگرفتاری ای پیدا می کردم، بدین مشهد روی و پناه می آوردم، و آن را زیارت و از خدای تعالی در آن جا حاجت خویش را مسئلت می کردم و خداوند نیاز مرا بر می آوردم، ومن از خدا خواستم که پسری به من عنایت فرماید . خداوند، پسری به من مرحمت فرمود، و چون آن پس بچه به حدّ بلوغ رسید، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند، پسر دیگری به من ارزانی فرمود . هیچ گاه از خدای تبارک و تعالی در آن جا حاجتی نخواستم مگر آن که حق تعالی آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله برکات این مشهد سلام الله علی ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد .


حال ملاحظه بفرمایید که «شیخ صدوق» (ره) این داستان را از که روایت می کند و این واقعه برای که روی داده است و ناقل آن کیست ؟

گوینده اصلی داستان که خود همان شکارچی بوده است، ایرانی پاک نهاد و آریایی نژاد و امیر دلیر و بزرگوار و نجیب و آزاده خراسانی خراسان، یعنی «ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی»، معروف و مشهور و گردآورنده «شاهنامه ابومنصوری» است که او خود، داستانش را برای حاکم رازی مصاحب و رازدار و مرد مورد اطمینان «ابوجعفر عتبی»، وزیر نامدار سامانیان - در هنگامی که حاکم به رسالت و جهت تقدیم پیامی از طرف «عتبی» به «ابومنصور محمد بن عبد الرزاق طوسی»، لابد به نیشابور رفته و در آن جا بوده است- حکایت کرده و حاکم هم آن را برای ثقه جلیل القدر «ابوالفضل محمد بن احمد بن اسماعیل السلیطی» که از اجله مشایخ روایت «شیخ صدوق» است، روایت کرده و «شیخ صدوق» هم روایت را از شیخ خود «سلیطی» نقل می فرماید و اینک عین عبارت صدوق مشتمل بر اسانید روایت و مقدمه حکایت را نقل می کند :

حدّثنا ابوالفضل محمد بن احمد بن اسمعیل السلیطی (رض) قال سمعتُ الحاکم الرازی صاحب ابی جعفر العتبی یقول: بعثنی ابوجعفر العتبی رسولا الی ابی منصور بن عبد الرزاق، فلما کان یوم الخمیس ... الخ که بقیه را قبلا به عرض خوانندگان گرامی رسانید. (عیون اخبار الرضا، باب 73، ذکر ما ظهر للناس فی وقتنا من برکة هذا المشهد و استجابة الدعاء فیه).


به هر صورت ظاهراً اصل داستان و روایتی که سبب ملقب ساختن حضرت امام علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه به «ضامن آهو» شده است، باید همین داستان باشد، و لاغیر؛ و به قراری که ملاحظه فرمودید، داستان کاملاً واقعی و موجه و معمولی به نظر می رسد .

و اینک می پردازد به بیان مقصد دیگری که از نوشتن این سطور دارد و لذا به مصداق الکلام یجر الکلام و به اصطلاح اهل منبر به مطلب مهم و اساسی دیگری نیز گریزی می زند و آن این است که حال که ذکر خیر و نام عزیز این ایرانی شریف نجیب بزرگوار والاتبار یعنی ابومنصور محمد بن عبد الرزاق طوسی به میان آمد، و از آن جا که متأسفانه اطلاع زیادی از حال او در دست نیست و سوای مأخذ تاریخی که مرحوم مبرور علامه قزوینی طاب ثراه در پاورقی مقاله نفیس خود تحت عنوان «مقدمه شاه نامه ابومنصوری» ذکر فرموده است، و تحقیقات حضرت استاد محیط طباطبایی و دو سه مورد مشابه دیگر، نامی از این آزاده مرد نژاده، به چشم نمی خورد؛ او که از اولین کسانی بوده که به سائقه وطن دوستی و عرق ملیّت (و در صورت ثبوت تشیع او شاید بتوان گفت تا اندازه ای هم به سبب تشیعیش و بغضاً لبنی العباس) همت والای خود را بر گردآوری شاهنامه ایران و نشر مآثر و احیای آثار نیاکان مصروف داشته است، بد نیست که مزید اطلاعی را که از این مرد بزرگ در همین کتبا مستطاب «عیون اخبار الرضا» مذکور است نیز به عرض خوانندگان فاضل برساند، باشد که به اصطلاح سر نخ تازه ای به دست محققان و فردوسی شناسان داده شود تا جهت معرفی بیشتر او و معرفت کامل به حال و طرز تفکرش در این گونه از کتب و مراجع نیز تفحص و تصحفی بفرمایند .


شیخ اجل صدوق (ره) در همان باب 73 مذکور و پیش از نقل داستان آهو،‌ حکایت دیگری از این بزرگمرد روایت می فرماید که در ذکر داستان آهو نیز به آن به نحو دیگری المام فرموده است، بدین شرح :


حدثنا ابوطالب الحسین بن عبد الله بن بنان الطائی قال سمعتُ ابامنصور محمد بن عبد الرزاق یقول للحکم بطوس المعروف بالبیوری هل لک ولدٌ فقال لا فقال له ابومنصور لم لا تقصد مشهد الرضا علیه السلام و تدعو الله عنده حتی یرزقک ولداً؟

فانّی سالت الله تعالی هناک فی حوائج فقضیت لی قال الحاکم فقصدتُ المشهد علی ساکنه السلام و دعوتُ الله عزوجل عند الرضا علیه السلام ان یرزقنی ولداً فرزقنی الله ولداً ذکراً فجئتُ الی ابی منصور بن عبد الرزاق واخبرتُه باستجابته الله تعالی فی هذا المشهد فوهب لی و اعطانی و اکرمتی علی ذلک (صفحه 380)


شیخ می فرماید : ابوطالب حسین بن عبد الله بن بنان طایی برایم حدیث کرد و گفت که از ابومنصور بن عبد الرزاق شنیدم که به حاکم طوسی که به بیوردی معروف بود، می گفت: آیا فرزندی داری ؟


بیوردی گفت: نه ...


ابومنصور به او گفت : چرا روی به مشهد رضا علیه السلام نمی آوری تا در کنار آن مزار، از خداوند به دعا بخواهی که به تو فرزندی عطا فرماید ؟ زیرا که من خود در آنجا،‌ از خدا نیازمندی ها و حاجت هایی را مسئلت کردم که همه آن برایم آورده شد .


سپس حاکم (بیوردی) به من (ابوطالب طائی) گفت : قصد زیارت آن مشهد را که بر ساکنش درود باد کردم و در مزار رضا علیه السلام به دعا از خدای عزّ وجلّ درخواست کردم که به من فرزندی عنایت کند و خداوند فرزند ذکوری به من مرحمت فرمود، من نزد ابی منصور بن عبد الرزاق آمدم و از این که خدای تعالی دعای مرا در این مشهد مستجاب فرموده است، او را با خبر کردم . ابومنصور مرا بخششی فرمود و عطایی داد و بدین سبب بر من اکرام و احترام کرد .


به طوری که ملاحظه می فرمایید نشانه های جوانمردی و فتّوت و صداقت و ایمان راستین،‌از همین چند سطر در رفتار و گفتار و پندار «محمد بن عبد الرزاق طوسی» آشکار است، و بنده امیدوار است که فضلای خوانندگان، ان شاء الله بتوانند به اخبار و اطلاعات دیگری از این ایرانی بزرگوار و خراسانی نامدار در کتب مشابه دست یابند .


والحمد الله اولا و آخرا وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین


(برگرفته از کتاب : چهار مقاله، احمد مهدوی دامغانی، تهران، نشر بین الملل، 1385 ... با تلخیص و ویرایش

منیژه شهرابی)