هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

هر شب تنهایی ...

هر شب تنهایی با خدا راز و نیاز کردن

16- ادبیات / ملک الموت در ملک سلیمان


حکایتی از :  نصیحت الملوک امام محمد غزالی

 

روایت کنند که مَلَک الموت (1) روزی پیش سُلیمانِ داوود شد، - علیهما السّلام و مردی پیش وی نشسته بود، چند بار تیز در وی نگریست (2) و بیرون شد .

گفت : یا رسول الله، این مرد که بود که چنین تیز در من نگریست ؟

گفت : ملک الموت بود !

گفت : ترسم که مرا بخواهد بَرد، مرا از دستِ وی بِرَهان؛ بفرمای تا مرا در ناحیتِ هندوستان برند تا باشد که مرا باز نیابد .

سلیمان علیه السلام باد را بفرمود وی را به هندوستان بُرد .

چون ساعتی بود (3) مَلَک الموت در پیشِ سلیمان شد .

سلیمان علیه السلام گفت : چه سبب بود که تیز در آن مرد نگریستی ؟

گفت : عَجَب می داشتم که حق تعالی مرا فرموده بود که جان وی را بردار به هندوستان، و وی از هندوستان دور بود؛ تعجب می کردم که این حال چگونه خواهد بود ؟ چون از پیش تو برفتم، به هندوستان شدم، وی را آنجا دریافتم، جان وی برداشتم ...

 

پی نویس

 

1- ملک الموت = فرشتۀ مرگ، عرزائیل

2- تیز در وی نگریست = با تعجب و حیرت به او نگاه کرد .

3- چون ساعتی بود = چون ساعتی گذشت

 

منیژه شهرابی