حکایتی از کتاب «مرزبان نامه»
زیرک گفت : شنیدم که خروسى بود جهان گردیده و دام هاى مکر دریده و بسیار دستان هاى روباهان دیده و داستان ها حیَل ایشان شنیده، روزى پیراهن(پیرامون، اطراف) دیه (ده - روستا) به تماشاى بوستانى مى گشت، پیشتر رفت و بر سر راهى بایستاد،
حکایتی از کتاب «مرزبان نامه»
من گرد سر کوى تو از بهر تو گردم
بلبل ز پى گل به کنار چمن آید
اینک بر عزم این تبرّک آمدم تا برکات انفاس و استیناس تو دریابم، و لحظهاى به محاورت و مجاوَرَت تو بیاسایم، و تو را آگاه کنم که پادشاه وقت منادى فرموده است که هیچکس مبادا که بر کس بیداد کند، یا اندیشهٔ جور و ستم در دل بگذارند . تا از اقویا بر ضعفا دست تطاول دراز نَبْود و جز به تطوّل و احسان با یکدیگر زندگانى نکنند، چنان که کبوتر هم آشیان عقاب باشد، و میش همخوابهٔ ذئاب (گرگ)، شیر در بیشه به تعرض شغال مشغول نشود، و یوز دندان طمع از مذبح آهو برکند، و سگ در پوستین روباه نیفتد، باز کلاه خروس نرباید . اکنون باید که از میان من و تو تَناکرٌ و تنافى برخیزد، به عهد وافى از جانبین استظهار تمام افزاید .
خروس در میانهٔ سخن او گردن دراز کرد و سوى راه مى نگرید .
روباه گفت : چه مى نگرى ؟
گفت : جانورى مى بینم که از جانب این دشت مىآید، چند گرگی، با دم و گوش هاى بزرگ روى به ما نهاده، چنان مى آید که باد به گردش نرسد .
روباه را از این سخن سنگ نومیدى در دندان آمد و تب لرزه از هول بر اعضا اوفتاد، از قصد خروس بازماند، ناپروا و سراسیمه پناهگاهى مى طلبید که مگر به جائى متحصن تواند شد .
خروس گفت : بیا تا بنگریم که این حیوان بارى کیست ؟
روباه گفت : این امارت و علامات که تو شرح مى دهى دلیل آن مى کند که آن سَگِ تازیست و مرا از دیدار او بس خرسند نباشد .
خروس گفت : پس نه تو مى گوئى منادى از عدل پادشاه ندا در دادست در جهان که کس را بر کس عدوان و تغلّب نرسد، و امروز همه باطل جویان جور پیشه از بیم قهر او و سیاست او آزار خلق رها کردند ؟
روباه گفت : بلى اما امکان دارد که این سگ این منادى نشنیده باشد، بیش ازین مقام توقف نیست ...
سپس از آنجا بگریخت و به سوراخى فرو شد .
منیژه شهرابی